استاد مطهری در کتاب حکمتها و اندرزها نظری درباره سختی ها بیان می کنند که ذهن انسان را از یک زاویه دیگر به این مساله روشن می کنند که ما شاید هرگز به این شکل در مورد آن فکر نکرده بودیم و واقعا نظرمان را نسبت به شرایط کنونی عوض خواهد کرد. در ادامه شما را به خواندن جملات زیر دعوت می کنیم:

خود همین مصائب و سختیها و شدتها عامل بزرگی هستند برای خوبیها و تکاملهای بعدی.
در اینجا اگر کسی ایراد را در جهت عکس بیاورد، از ایراد در این جهت کمتر نیست. ما سلامت، قدرت، ثروت و امنیت را میگوییم «خوبی» و خوبی هم هست، ولی همینها را اگر از نظر عوارضی که بعد به وجود میآورند نگاه کنیم میبینیم که چندان خوب نیستند. معمولا- البته کلیت ندارد- قدرت غرور میآورد و غرور بدبختی میآورد، ثروت فساد میآورد و فساد بدبختی میآورد، سلامت آرامش روحی میآورد و آرامش و بیخیالی بعدها بدبختی میآورد، و امنیت زیاد هم که هیچوقت انسان از طرف دشمن تهدید نشود تنبلی و تنپروری میآورد. ولی در جهت مخالف، ضعف است که انسان را به سوی پیشرفت میکشاند. از نظر مقیاس سعادت- که همیشه مورد بحث است- انسان خیال میکند که سعادت یعنی قدرت، سعادت یعنی ثروت، سعادت یعنی سلامت، در صورتی که این طور نیست؛ ای بسا قدرتمند و ثروتمندی که همین قدرت و ثروتش او را به بدبختی میکشاند.
حال، فرمول سعادت چیست و سعادت چگونه برای انسان تأمین میشود؟ آیا معنای سعادت نیل به آرزوست یا رضایت داشتن از وضع موجود؟ همین اشکال بر تمام اینها وارد است. عدهای این فرضیه را گفتهاند- فرضیه بدی هم نیست- که سعادت به این است که انسان همیشه در خیال سعادت باشد. اینها میگویند به اندازهای که انسان از فکر سعادت سعادتمند است، از وجود واقعی سعادت سعادتمند نیست. شعری عربی است که از قدیم نقل کردهاند:
امانی انْ تَحْصُلْ تَکنْ غایهَ الْمُنی
وَ الّا فَقَدْ عِشْنا بِها زَمَناً رَغْداً
میگوید «ای آرزوها اگر برسی و ما به تو برسیم که چه بهتر، اگر هم نرسی یک عمر ما با تو خوش زندگی کردیم». آرزو داشتن مساوی است با نداشتن و نداشتن مساوی است با طلب کردن. انسان اگر بخواهد در این دنیا سعادتمند باشد، همیشه باید چیزهایی را نداشته باشد و با عشق و امید و آرزو دنبال آنها بدود. وِجدان کامل، مرگِ آرزو در انسان است و مرگِ آرزو بدترین بدبختی در این دنیا برای بشر است. قرآن تعبیری دارد که گویی جواب این اشکال است؛ درباره قیامت (آنجا نظامش با نظام اینجا فرق میکند، که آن هم رازی دارد) میفرماید: لا یبْغُونَ عَنْها حِوَلًا «۱»یعنی در آنجا کسی آرزوی دگرگونی نمیکند، یعنی انسان سیر نمیشود. وضع این دنیا این طور است که انسان هر چیزی را تا وقتی ندارد میخواهد و وقتی که دارا شد از آن سیر میشود و باز دنبال چیز دیگری میرود. قرآن میگوید ولی در آن عالم این طور نیست (لا یبْغُونَ عَنْها حِوَلًا)؛ در آنجا آنچه که دارند، دیگر آرزوی دگرگونی و تحول و تنوع در آن نمیشود.
معروف است که سفیر انگلیس با ناپلئون ملاقات کرد و این در همان وقتی بود که میان آنها اختلاف و جنگ بود. ناپلئون به سفیر انگلیس گفت: فرق ما فرانسویها با شما انگلیسیها این است که ما طالب شرافتیم ولی شما طالب ثروت. او گفت: بله، همینطور است؛ انسان همیشه طالب
چیزی است که ندارد!
بله، انسان همیشه طالب و دنبال آن چیزی است که ندارد، پس باید یک نداشتنی در کار باشد. و اتفاقا به اندازهای که این مصیبتها و ضربتها بر روح بشر، قوهها را در وجود انسان به فعلیت میرساند، هیچ چیز این کار را نمیکند. میگویند شاهکارهایی که بشر به وجود آورده است مولود دو عامل است: عشق و مصیبت. در عشق هم میگویند وقتی میتواند شاهکار به وجود بیاورد که وصال کامل در کار نباشد و با فراق توأم باشد. وصال، اولِ خُمود است. بهترین شعرها را شاعر در حالی گفته است که یا گرفتار عشق و فراق بوده و یا گرفتار مصیبت، و این در ادبیات و در مطلق ابداعها فوقالعاده صادق است. ابوالحسن تهامی قصیدهای دارد در سوگ پسرش، که از شاهکارهای قصاید عربی است:
حُکمُ الْمَنیهِ فِی الْبَریهِ جارٍ
ما هذِهِ الدُّنْیا بِدارِ قَرارٍ «۱»
هنوز هم بعد از ششصد هفتصد سال وقتی که انسان میخواند تکاندهنده است. حافظ آن غزل معروفش را که [با این بیت شروع میشود:]
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد
باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد
که به نظر من همیشه زنده و تکاندهنده است، در وقتی سروده که تارهای وجودش با مصیبت فرزندش به لرزش درآمده بوده است.
سختی و مصیبت این طور نیست که اثرش فقط خمود و بریدن و قطع کردن باشد، بلکه اثرش بیشتر تحرک است. میگویند یهودیها شخصیت خودشان را مدیون دو چیز هستند: یکی اینکه مردمی هستند که به همان سنن نژادی و دینی و اسرائیلی خودشان صد در صد پایبندند، و دوم اینکه در دنیا مصیبت و سختی خیلی دیدهاند. و این الآن یک واقعیتی است که ده میلیون یهودی اگر نگوییم بر تمام دنیا، بر نیمی از دنیا حکومت میکنند و هفتصد میلیون مسیحی واقعا مستعمَر و مستثمَر همین ده میلیون یهودی هستند. اینها قسمتی از این قوّت و نیرو و هوشیاری و بیداری و وحدت و اتفاق خودشان را مدیون سختیها و زجرها و شکنجههایی هستند که در طول تاریخ دیدهاند.
قرآن کریم هم روی همین جهت است که بلایا را بدبختی نمیخواند: وَ نَبْلُوکمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیرِ فِتْنَهً وَ إِلَینا تُرْجَعُونَ «۱»، وَ لَنَبْلُوَنَّکمْ بِشَیءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ. الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ «۲».ما شما را با این سختیها در
بوته آزمایش در میآوریم (نه اینکه اینها بد باشند)، آنهایی را که در مقابل سختیها ایستادگی میکنند و از میدان در نمیروند بشارت و مژده بده. همچنین در حدیث داریم: انَّ اللَّهَ اذا احَبَّ عَبْداً غَتَّهُ بِالْبَلاءِ غَتّاً«۳».خداوند آنگاه که بندهای را دوست بدارد، او را در گرداب بلا فرو میبرد، فرو بردنی «۴».
در همین زمینه مثال خوبی ذکر میکنند؛ میگویند در این دنیا کسی پیروزمند است که قدرت شناوری در امواج بلاها و سختیها داشته باشد، و این شناوری را کسی میتواند بلد باشد که در این امواج بیفتد، و الّا اگر انسان صد سال کتاب بخواند و نرود در دریاچهای یا حوضچهای شنا کند، آیا ممکن است شنا را یاد بگیرد؟! انسان شنا را باید در عمل یاد بگیرد؛ یعنی باید بیفتد در آب، در حالتی که احساس خطر کند، آنوقت است که نیرو به خرج میدهد و شنا میکند.
بنابراین اگر مصائب و سختیها و بلایا و شدائد از زندگی بشر برخیزد، اولِ تباهی و نابودی بشر است.